۱۴۰۴ آذر ۱۷, دوشنبه

جنوب

*

کارام کند پیش میره ولی شل کردم و لذت میبرم. شب قبل رفتن میرم

و تشکیلات رو دست صالح میدم. اتاق رو جمع میکنم چمدون رو میبندم  و میخوابم

صبح با اسنپ میرم فرودگاه

پرواز بدون تاخیر انجام میشه

تفریحمون ترسوندن مجید از پروازه . میرسیم و تاکسی میگیریم میریم

هتل. هتل خیلی معمولی تر از حد تصوره

میریم ناهار میخوریم وسط ناهار صالح میگه بگایی شده و ناهار کوفتمون میشه

استراحت میکنیم و شب میریم گردش. موتور برقی اجاره میکنیم و دقیقا

تو لحظه ای که داریم ال میکنیم موتور سارا و سپیده

چ\ میکنه و پرت میشن کف زمین. صاب موتور میخواد خسارت بگیره 

ولی با شلوغ کاری سر بیخیال میشه

میریم بیمارستان و بچه ها پانسمان میکنن / به خیر میگذره

شب سحر و سارا میان و از ما عذرخواهی میکنن

تصویری که تو ذهنم موندگار میشه وقتیه که سحر گریه میکرد  و میگفت

اصرار من باعث شد اینجوری بشه  و حس عذاب وجدانی که از 

به ماراتن نرسیدن سپیده داشت. و البته سارا که اشتباهی فاکتور یکی دیگه 

رو تو بیمارستان حساب کرد

*

روز دوم ماشین اجاره میکنیم . مسول اجاره ماشین شمالیه

جوکی میگیریم ولی چون اماده نیس جگوار بهمون میده. میترسم سوار شم 

مسلط نیستم . به مرور دستم میاد

ناهار خوبی میخوریم . عصر جگوار رو میدیم و جوکی میگیریم. شب تولد سحر میریم یه رستوران ساحلی

به خاطر شهادت موسیقی غمناک پلی میکنن . پاساژ گردی و خرید میکنیم

*

صبحونه میریم یه جای باال که قبلا نیلوفر بابک ازش عکس انداخته بود

صبحونه خوبی میخوریم . بچه ها رو میذاریم هتل و میریم کشتی یونانی رو میبینیم 

میریم دنبال بچه ها و میریم لب ساال عکسای تولد سحر رو بگیریم 

شام میریم رستوران دیسکوی دوست سارا و شام میخوریم

*

جمعه صبح میریم ودنبال سحر بعد از ماراتن . صبحونه میخوریم 

ماشین و اتاق رو تحویل میدیم و اماده میشیم برای بازگشت 

نیمه اول دربی رو میبینیم و میریم فرودگاه . بدون تاخیر برمیگردیم

با حسام میریم تا خونه سارا و از اونجا میریم خونه

سفر خوبی بود. خوش گذشت  تجربه شد که سفر دسته جمعی

برای گردش و اینا چندان مناسب نیست!!

۱۴۰۴ آذر ۱, شنبه

جارو جره و باقی داستانها

 *

روزای کاری به شدن طولانی و سختن

تقریبا هر شب دیر دیر دیر میرم خونه

شرکت من زنگ میزنن میگن بارنامه هات

نیاز به اصلا ارن . استرس روانی کننده ای پیدا میکنم

اصلاح میکنم و میفرستم

ایشالا که طوری نمیشه

*

با مجید بثمون میشه. سر قفلی زدن روی هدیه

مجید سه روز اول هفته یر قابل معاشرته

چون گل و مشروبش زیادی از حده و تعادل روانیش

کاملا پایین

*

دوتا بازی جدید واسه پی اس فایو میخرم

به نظرم بازی نجات دهندس 

از هر رنج و درد و مصیبتی. برای جره

یه جارو برقی سفارش میدیم که جمعه به دستمون برسه

کلی ذوق داریم براش ولی به دستمون نمیرسه

حالمون گرفته میشه. زمانی حال گیری بیشتر میشه 

میفهمیم بچه مریضه و تب شدید داره

*

پنجشنبه با سیا و مجید میریم خونه سارا و یه فیلم

میبینیم . با مجید سر مثبت شدن اچ پی ویش شوخی میکنیم 

حس میکنم شوخی مون داره زیاده روی میشه

من ادامه نمیدم ولی بچه ها ول کن ماجرا نیستن

۱۴۰۴ آبان ۲۴, شنبه

در ستایش کارما

 *

شنبه برخلاف تصمیم قبلیم مجبور میشم اتاق رو جمع و جور کنم چون یکشنبه

نظافتچی داریم. یکشنبه همزمان با اومدن نظافتچی میرم بازار چهارسو

و گوشی جدید میخرم . نیتم گوشی مشکیه ولی در نهایت تیتانیوم طوسی

میگیرم. فروشنده مخم رو میزنه . تمام کاراش رو همونجا انجام میدن و بعدا میفهمم چه پولای 

کسشری بابت خدمات از من گرفتن

*

کلاس موقتا تعطیل تا بعد از اجرای گروهی

با استاد صحبت میکنم که شاید راضی شه یه جلسه انلاین برگزار کنه 

*

مهرنازی hpv مثبت شده و مجید ریده به خودش

یاد روزای اول رابطه ام با ح میفتم . کسی که این روزها 

از غم سختش حرف میزنه و احتمالاروزای اخر خوشیشه

چیزی که از کارما انتظار داشتم

*

مهندس واسه شرکت پاکت سیگار رزومه فرستاده. برای اسعت کاری 

8 صبح تا 12 شب . پمام میریزه. میترسم . نمیخوام . انجام نمیدم

اصلا استعفا میدم . اینا همش تو خیالاته تو واقعیت مثل خر قبول میکنم

*

دارم تو اتوبان قم رانندگی میکنم که یوهو یه وانتی 

بهم میزنه و در میره. ماشین داغون میشه . حالم گرفته میشه

تمام روز دپرسم . برگشتنی میبینم یه وانتی میزنه و یه پژو رو

جمع میکنه . میگم شانس اوردم

*

میریم تاتر . یه تاتر کمدی . جای پارک سخت پیدا میکنیم . 

در نهایت جلوی خونه یکی که احتمالا با نخاله میخواسته جای پارک

واسه خودش نگهداره پارک میکنیم . گوشیم رو تو ماشین جا میذارم

و تمام مدت ذهنم درگیرشه.بعد تاتر میریم شام میخوریم

و در مورد مسایل مختلف حرف میزنیم از جمله hpv مجید

*

جمعه با ملود قرار درایم که نهایت کنسل میشه

میریم خونه مادر بزرگ . اش جو داریم و خوشمزه اس. بچه های 

لیلا نیومدن و اعصاب راحت


۱۴۰۴ آبان ۳, شنبه

ماراشال و و پروژه خونین

تمام هفته دنبال اقای خداورد بودم

بلکه بتونیم ببینیم اون داستان کرایه های مازاد بر تعرفه رو چه کنیم

که پیداش نکردیم

*

صالح مجدد پالایشگاه رو اوکی کرده

پیمان مرتب غر میزنه

انگار با کار کردن مشکل داره

علاقمند به پول مفت

کار نکرده و زیاد

*

همسر ماشالا دستش به رد کابینت میگیره و جر میخوره

صالح میگه داستانای ماشالا داره شبیه فیلم اره میشه

ترسناک و خون دار

*

ماشین برگشتی حسن اباد ساعت ده و نیم شب میرسن. پاره پوره تا 

اخر شب درگیر بارنامه هاشیم. غر میزنم . متوجهم صالح ناراحت شده

چهارتا غر هم ما بزنیم . چی یمشه؟

*

روز کلاس همه چی سر تایم پیش میره

جز تمرین من که ضعیف تر از همیشه است

سر کار هم تمرین میکنم ولی فایده نداره

سر کلاس خوب نیستم. کلاس دو هفته تعطیله

باید خودمو بهتر کنم

*

پنجشنبه پر تلاطمی داریم . باید وزن همه پالایشگاهیا در بیاد

کار گره میخوره. خدا روشکر برگشتیای حسن اباد رو نداریم

به اندازه یه چایی تو خونه خورردن میرسم خونه. مجید تلفن

جواب نمیده . سارا فکر کرده سحرم بلیط داره و استرس گرفتیم

چیکار کنیم . درنهایت معلوم میشه مجید مست خونه داداششه

حر به جاش میاد . تیاتر خوبیه بعد از تاتر مجید بهمون اضافه میشه

شب فانی رو میگذرونیم . اخر شب میریم نمو رو از خونه امیر

برمیداریم .میریم خونه

*

شب سال پدر بزرگ همه رفتن بهشت زهرا .از خونه بیرون نمیرم

استراحت کامل . به امید هفته بهتر . تیممون ذوب اهن رو دو هیچ میزنه

اخر شب بارنامه های برگشتی حسن اباد رو میزنیم



۱۴۰۴ مهر ۲۶, شنبه

علل متفاوت برای نراحتی در تایم استراحت

 *

به شکل عجیبی هیچ اتفاق خاصی تو این مدت نیفتاده

جز گلو دردی که علیرغم دارو خوب نشده

جز روزای طولانی سر کار رفتن و دیر برگشتن

تلاش برای زندگی . بدون هیچ امیدی به اینده

*

یکی از مشتریای قدیمی صالح پیشنهاد همکاری بهش داده

کاری شبیه کاری که ماشالا میکنته

از فکر فشار بیشتر از این حالم بد میشه

تمام تایم استراحت اون روز رو بازی میکنم

که چیزی شبیه تراپیه

*

ماشا نمیره سر کار و جاش صالح میره

سرعت کار بالاتر از روزای قبله 

کار کمتر هم هست . ایده ای از دلش در میاد که فشار رو میتونه

از روی من برداره. اخر وقت سر پلیس راهیا صالح بهم تیکه میندازه

کل تایم استراحت اون روزمم به فنا میره

*

با بچه ها مریم تیاتر . پنجشنبه است و کار فشرده است

میرم خونه لباس میپوشم میرم سمت وحدت . سر راه بنزین میزنم . یه 

پیرمرده میچسبه میگه با کارت من بنزین بزن

این جایگاهیه از روش سود میگیره

سوارش میکنم . بنزین میزنم

همین باعث میشه تاخیرم زیاد شه

بدو بدو خودمو میرسونم. تیاتر بدی نیست

ولی خیلی هم شاخ نیست. میریم کتاب فروشی دی و تا خرتناق

کتاب میخریم. کتاب خریدن برای من تراپیه

شام میریم یه رستوران سمت خیابون 

الف. غذاهایی متشکل از جیگر داره. یه میز سوشال بهمون

پیشنهاد میشه من میگم بریم بالا . دختره میگه اره بالا پرایوت تره پایین

تین ایجری تره . 

*

جمعه مهمونی خونه مادربزرگیم . مناسبتش تولد لیلاس 

قبل از مهمونی میرم دم خونه صلح مدارک رو بهش بدم

کادوی بچه هاشم بهش میدم. داشتن میرفتن شابدوالعظیم

حاجاقا تمام وقت بدون اینکه حرف بزنه تلفن دم گوششه

لیلا رو سوپرایز میکنن و درام خانوادگی شکل میگیره

مهمونی زود تموم میشه و به سایر کارهای اخر شب 

میرسم


۱۴۰۴ مهر ۱۹, شنبه

میگذره

 *

شنبه صالح بعد از مدتها میاد دفتر . داریم فاکتورای حدادی ها رو

جمع و جور میکنیم . گلوم درد میکنه . وقت میگیرم میرم رحمانی

یک ساعتی معطل میشم میگه همون عفونت گلوعه

امپول میزنه و میریم رد کارمون

*

اقا ایرج بعد از چندین ماه دوری برگشت دفتر

میز و تشکیلاتش رو هم اورد

هرکی از اینجا میره یه مدت بعد برمیگرده

چون همه چی هردمبیل و خر تو خره 

ادما از بی نظمی مطلق استقبال میکنن

*

بعد از یکماه میرم کلاس. استرس دارم که خوب نباشم

برخلاف تصور خودم خوبم .وسط کلاس تینا 

کیک میاره برامون با چایی

استاد فیلم میگیره و استوری میکنه

*

پنجشنبه میریم تاتر بار هستی . برای اولینبار مجید رو بعد از 

سفر ترکیه میبینیم . تاتر با تاخیر شروع میشه و تو این فاصله

مجید از باگهای هدیه تعریف میکنه. تاتر بدی نیس. شام میریم پیتزایی

ناپولیتن محبوب من با فروشنده ای که شبیه گلمکانیه

*

گلو درد همچنان هست با این حال میرم واکسن میزنم

بیمارستان فرخی. ناهار جوجه داریم محصول پشت بوم

یک هفته دیگه از عمر بی هیچ حادثه ای میگذره